کد قالب کانون کرامات حضرت معصومه (س)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان کانون فرهنگی وهنری کریم اهل بیت شهر سلامی و آدرس kanoonemamhassan24.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 225
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 1269
بازدید ماه : 14205
بازدید کل : 40960
تعداد مطالب : 2939
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

نویسنده : مهدی احمدی واکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 31 ارديبهشت 1402

کرامت اول: آب زمزم و تربت




دوست دانشمندم حضرت حجه الاسلام و المسلمين آقاي حاج سيد احسان الله سبزواري که از فضلاي برجسته حوزه علميه قم مي باشد مي فرمود : در سال 1414 هـ . که تولد يکي از فرزندان نزديک بود به حرم مطهر بي بي مشرف شدم و عرض کردم :

براي تولد فرزندم سه چيز از شما مي خواهم :
1- مقداري تربت حائر مقدس امام حسين عليه السلام
2- مقداري آب فرات
3- مقداري آب زمزم که هر سه را براي برداشتن کام فرزندم مي خواستم که در روايات بر آنها تاکيد فراوان شده است .

اينها را مي خواستم و مطمئن شدم که انشاء الله درست مي شود .
از حرم بيرون آمدم به کسي برخوردم بدون اينکه من چيزي بگويم گفت :
قدري آب زمزم آورده ام شيشه اي بياور مقداري هم به تو بدهم .
به شخص ديگري برخورد کردم پرسيدم : شما تربت اصل نداريد ؟ استخاره کرد و بعد از استخاره گفت : بيا من مقداري از تربت ايوان طلا دارم .
وقتي رفتم و تربت را گرفتم همين که به دستم رسيد حالم منقلب شد . تربت عجيبي بود وقتي آن را به منزل آوردم بدنم مي لرزيد .

اما حاجت سوم ( آب فرات ) را لياقت نداشتم و آن وقت به دستم نرسيد . سالها بعد به دستم رسيد .
تربت را با آب زمزم ممزوج کردم وقتي بچه متولد شد ، امّ الزوجه آن را توسّط يکي از پرستارها به بچه داد و کامش را با آن برداشت .
امير المومنان عليه السلام مي فرمايد : کام فرزندان خود را با آب فرات برداريد تا از دوستان ما بشويد

 
کرامت دوم: آزاد شدن اسير جنگي




حضرت حجه الاسلام و المسلمين آقاي ابن الرّضا از حاج آقاي کشفي از خدمتگزاران بلند پايه حرم حضرت معصومه عليها السلام نقل کردند که در ايام جنگ، شبي از شبها گروهي از اسراي عراقي را به حرم مطهّر کريمه اهلبيت آورده بودند ، در طرف بالاي سر حضرت ميله هايي نهاده شده بود که اسرا در داخل ميله ها و ديگر زائران در بيرون ميله ها مشغول زيارت بودند . يکمرتبه ديديم که زني از ميان تماشاگران جيغ کشيد و بلافاصله يکي از اسرا نيز جيغي کشيد .

معلوم شد که اين اسير از شيعيان عراقي بوده ، به خدمت سربازي رفته ، توسّط ارتش عراقي او را اجباراً به جبهه برده اند و آنجا به اسارت نيروهاي ايراني درآمده است .

مادرش نيز به جرم شيعه بودن از عراق اخراج شده ، به ايران آمده ، در قم اسکان داده شده ، و به کلّي از سرنوشت پسرش بي خبر مانده است .
اين مادر بيچاره ، هر شب به حرم مطهّر حضرت معصومه عليها السلام مشرّف مي شده ، به خدمت بي بي عرض مي کرده : بي بي جان من پسرم را از تو مي خواهم .

آن شب نيز چون شبهاي ديگر به حرم مشرّف شده ، براي پسرش دعا کرده ، به حضرت معصومه عليها السلام متوسّل شده است که يکمرتبه پسرش را در ميان اسيران ديده ، بي اختيار جيغ کشيده ، پسرش نيز متوجّه مادر شده ، متقابلاً جيغ کشيده و اينگونه از عنايات حضرت معصومه عليها السلام پس از سالها جدايي ، چشم مادر با ديدن ميوه دلش روشن گرديده است .

پس از اين رخداد جالب ، توسّط سازمان بين المللي ترتيبي داده شد که اين پسر از اسارت آزاد شده به کانون گرم خانواده برگردد .

کرامت سوم: اداي ديون




حاج آقا تقي کمالي پهلوان نامي و خادم گرامي حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ مي گويد :

در تاريخ 24 قوس ( آذر ماه ) 1302 شمسي ، که در آستانه مقدّسه متحصّن و پناهنده به اين بي بي بودم ، در يکي از حجرات فوقاني صحن نو منزل داشتم و روزگار به تلخي و سختي مي گذارنيدم و کاملاً تحت فشار و ضيق معيشت قرار داشتم و هزينه زندگي خود را با قرض از کسبه اطراف صحن تامين مي کردم .
يک روز پس از اداي فريضه صبح ، به محضر بي بي مشرّف شدم و وضع ناهنجار خود را به عرض رسانيدم ، در اين حال کيسه پولي روي دامانم قرار گرفت .

مدّتي در همانجا توقّف نمودم و در کار خود دچار حيرت شدم ، زيرا احتمال مي دادم که از زوّار محترم افتاده باشد و لازم باشد به صاحبش رد کنم .
با آن پولها قرضهاي خود را پرداخت کردم و از انديشه ديون خود را حت شدم و مدّت چهارده ماه تمام خرج کردم و تمام نشد .

تا آنکه روزي حجّه الاسلام و المسلمين حاج شبخ حسين حرم پناهي ، فرزند گرانمايه آقا حسن مجتهد قدس سره تشريف آوردند و از وضع معيشت من جويا شدند ، من موضوع عنايت بي بي را به اطّلاع رسانيدم ، آن عطيه با برکت در آن ايام تمام شد.(بشاره المومنين ص 52)
.

نگارنده گويد : اين کرامت باهره را در ذيل داستان 18 همين کتاب آورده بوديم ، ولي چون در اين نقل چند خصوصيت بود ، مناسب ديديم که آن را جداگانه بياوريم ، اين خصوصيتها عبارتند از :

1- تاريخ ( 24 آذر 1302 ش . )
2- مبلغ ( چهار تومان )
3- مدّت ( 14 ماه )
4- شخص ( مرحوم حاج شيخ حسين حرم پناهي )

کرامت چهارم: روا کردن حاجت قلبی



کرامت پنجم: عنايت حضرت معصومه




آقاي سبزواري خود داستان جالبي دارند که در کتاب کريمه اهلبيت فشرده آن را آورده بوديم ،(کريمه اهلبيت ، صفحه 283 (داستان 62) .) مشروح آن را در اينجا از روي دستنويس ايشان مي آوريم :

ما منزلي در کوچه جمکرانيهاي قم خريديم ، بيش از نصف آن را قرض کرديم و با تکلّف پرداخت کرديم . چون وامهاي متعدّدي از صندوقهاي قرض الحسنه گرفته بوديم ، اقساط هم عقب افتاده بود و مقداري هم دستي گرفته بوديم . سعي مي کرديم وضع خودمان را به کسي نگوييم و راز خود را در درون نگهداريم .
وام هشتم ، نهم بود که مقدّماتش فراهم شد ، خواستم بگيرم ، کسي آمد براي ضمانت ، ولي در وسط گفت : " من شرعاً ضمانت نمي کنم ، فقط امضا مي کنم " و لذا ضمانت او قبول نشد .

با هم بيرون آمديم ، در کنار چهارراه بيمارستان آنقدر به من سرزنش کرد و دلم را آتش زد که پس از گذشت 14 سال هنوز دلم مي سوزد و جاي زخم زبانهاي او خوب نشده است .

به او گفتم : من توي چاه افتاده ام ، اگر مي تواني دستم را بگير ، چرا اين قدر سرکوفت مي زني ؟ باز هم ادامه داد و سنگ تمام گذاشت .
قرضهاي متفرقه اي را قرار بود با اين وام بدهم که وقت آنها رسيده بود و همه نقشه ها فرو ريخت و با نوميدي کامل به منزل رفتم .

بعدازظهر حالم خيلي بد شد ، خانواده پرسيد : چه شده ؟ چيزي نگفتم ، گرفتم خوابيدم .
شب به حرم حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ رفتم ، گفتم : عمّه جان ! من ديگر نه به وامها کاري دارم ، نه به قرضهاي دستي ، هرچه بادا باد .
عبا را بر سر کشيدم و درگوشه اي نشستم و گفتم : عمّه جان من اگر جاي ديگري داشتم مي رفتم .

لذا با دل شکسته با عمّه جان به نجوا نشستم و براي بي بي روضه اي خواندم .
آن شب گذتش و من نيز از همه جا بريدم و به کسي مراجعه نکردم . شب دوّم و سوّم نيز به همان کيفيّت به محضر کريمه اهلبيت رفتم و همان برنامه را اجرا کردم که در آن سه شب حال و توجّه عجيبي بود.

آن شخص که دل ما را سوزانده بود ، نفهميد که چه شده ؟ ولي اين کار به نفع ما و به ضرر او تمام شد ، اشاره اي کردم ، نگرفت ، حالا هم متوجّه نشده است . بعد هم از قم رفت و در تهران ساکن شد و قضايايي پشت سر هم انجام گرفت و ادامه دارد .

شب سوّم که از حرم بيرون آمدم ، شخصي با من مصادف شد و پرسيد : شما براي اين منزل چقدر بدهکار هستيد ؟
گفتم : من به پدرم ، مادرم و خانواده ام نگفته ام ، هيچکس نمي داند و من به کسي نمي گويم .

گفت : من بايد بدانم ، از او ا صرار و از من انکار ، سرانجام در اثر پافشاري زياد ، به او گفتم .

روز بعد به منزل ما آمد و يک کيسه پلاستيکي آورد و قرضهاي ما ادا شد .
من هرچه از او پرسيدم : اين چيست ؟ در جواب گفت : عنايت حضرت معصومه سلام الله عليهاست ، چندين بار سوال خود را تکرار کردم ، همان پاسخ را داد . و بدين وسيله همه قرضهاي ما ادا شد .

کرامت ششم: 23 سال توسل به حضرت




يکي از دوستان اهل دل مي گفت : من از 18 سالگي تا الآن که 41 سال گذشته هر وقت براي حاجتي به اين خاتون دو سرا متوسّل شدم ، هرگز نوميد نشدم .
از جمله چند روز پيش احتياج به قرض داشتم ، مشرّف شدم . و به عرض بي بي رساندم ، فرداي َآن روز يکي از آشنايان آمد و مبلغ يکصد و پنجاه هزار تومان قرض الحسنه آورد.

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها