کد قالب کانون داستان حضرت اسماعیل(ع)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان کانون فرهنگی وهنری کریم اهل بیت شهر سلامی و آدرس kanoonemamhassan24.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2392
بازدید دیروز : 25
بازدید هفته : 2423
بازدید ماه : 16706
بازدید کل : 43461
تعداد مطالب : 2939
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

نویسنده : مهدی احمدی واکبر احمدی
تاریخ : شنبه 27 خرداد 1403

‫حضرت اسماعیل (علیه السلام)‬‎

مهمانی که صاحب خانه بود[3]

امّا ابراهیم علیه السّلام گرچه دور از فرزندش بود ولی ودیعه خود را در سرزمین مکه فراموش نمی کرد و پاره جگر خود را رها نساخت، بلکه گاه وبیگاه به این سرزمین تردد و خانواده و فرزندش را ملاقات می نمود، و از حال آنها جویا می شد. ابراهیم در یکی از سفرهایی که به مکه آمد به منزل اسماعیل درآمد و همسر وی را تنها یافت، سپس از او جویای حال اسماعیل شد.

زن پاسخ داد: او به طلب حاجتی بیرون رفته است، آنگاه به شکایت از وضع زندگی خود پرداخت و گفت: وضع ما نابسامان است و در تنگدستی به سر می بریم و زندگی ما به سختی سپری می شود. ابراهیم علیه السّلام از برخورد همسر اسماعیل متوجه شد که وی زنی ناسازگار است و در مقابل خواست خدا تسلیم نیست و به قضا و قدر الهی و آنچه نصیب شان ساخته قانع نمی باشد.

ابراهیم دریافت این زن شایسته همسری اسماعیل نیست، زیرا از زندگی با اسماعیل می نالد. از وضع خود با اسماعیل شکایت دارد، لذا از وی روی گرداند و هنگام بازگشت گفت: سلام مرا به شوهرت برسان و از قول من به او بگو که آستانه خانه اش را عوض کند و سپس سرزمین مکه را پشت سر گذاشت.

مقصود ابراهیم علیه السّلام از تعویض درگاه منزل این بود که با کنایه به اسماعیل بفهماند همسرش را طلاق بدهد و همسری شایسته اختیار نماید.

پس از مدتی اسماعیل نزد خانواده خود آمد و از شرایط منزل دریافت که میهمانی در منزل بوده است. لذا به همسر خود گفت: آیا امروز کسی به منزل ما آمده است؟

زن گفت: آری امروز پیرمردی با چنین اوصاف به منزل ما آمد و از من حال تو را پرسید، وضع تو را برای او بیان کردم. آن پیرمرد نسبت به تو اظهار دوستی می کرد و خیلی مایل بود وضع تو را درک کند و از حال تو مطلع گردد. من به او گفتم که در سختی و مشقت زندگی را سپری می کنیم. اسماعیل از همسر خود پرسید، آیا آن پیرمرد برای من پیغامی نفرستاد؟

همسر اسماعیل گفت: چرا به شما سلام رساند و سفارش کرد که آستانه درب منزل خود را عوض کنی.

اسماعیل گفت: آن پیرمرد پدر من بوده است و مرا امر کرده که از تو جدا گردم.

اسماعیل بی درنگ به فرمان پدر از همسرش جدا شد.

همسر خانه دار

روزگاری گذشت و بار دیگر ابراهیم علیه السّلام برای احوالپرسی فرزند خویش بازگشت، تا آتش شوق دیدار اسماعیل را در دل خاموش سازد. ابراهیم به منزل اسماعیل درآمد ولی غیر از همسر جدیدش شخصی دیگری را نیافت. آنگاه جویای حال اسماعیل شد، همسر اسماعیل گفت: جهت کسب روزی منزل را ترک کرده است.

آنگاه که ابراهیم علیه السّلام قصد بازگشت کرد از اوضاع و احوال زندگی اسماعیل پرسید:

زن لب به سخن گشود و گفت: به لطف و کرم خدا در خوشی بسر می بریم، از نعمت بی پایان او بهره مندیم و در آسایش و سعادت زندگی می کنیم.

ابراهیم از سخنان همسر اسماعیل بسیار خشنود شد و به قناعت و ایمان زن اطمینان پیدا کرد، زیرا مشاهده کرد که عروسش زنی قانع، راضی، شاکر و مؤمن است.

فهمید که این زن و شوهر در خیر و وسعت بسر می برند، لذا گفت: از جانب من به شوهرت سلام برسان و به او سفارش کن که آستانه درب منزل خویش را حفظ نماید، و سپس راه بازگشت را پیش گرفت.

روز به پایان رسید و اسماعیل طبق معمول به خانه بازگشت و پس از لحظاتی، صحبت آمدن میهمان به میان آمد. زن گفت: پیرمردی خوش سیما و باوقار امروز به منزل ما آمد و میهمان ما و جویای حال شما و وضع زندگی ما شد. من به او گفتم که در خیر و سلامت هستیم، آن پیرمرد به من سفارش کرد که به تو سلام برسانم و توصیه کنم که آستانه درب منزل خویش را حفظ نمایی.

اسماعیل گفت: آن پیرمرد پدر من بوده است و سفارش کرده است، که تو را رها نکنم و به این ترتیب این زن تا آخر عمر اسماعیل، شریک زندگی او بود و پسران اسماعیل همگی از وی متولد شدند.

پی نوشت ها:

[1] به استناد تواریخ ابراهیم حدود یک صد و هفتاد و پنج سال عمر کرد و بعد از وفات اسماعیل و اسحاق او را در مغاره مکفیله در باغ عفرون بن صرصر کنار قبر ساره دفن کردند و اکنون مدفن او شهر الخلیل نام دارد.

[2] رسولی محلاتی، تاریخ اسلام.

[3] به استناد تواریخ ابراهیم حدود یک صد و هفتاد و پنج سال عمر کرد و بعد از وفات اسماعیل و اسحاق او را در مغاره مکفیله در باغ عفرون بن صرصر کنار قبر ساره دفن کردند و اکنون مدفن او شهر الخلیل نام دارد.




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: قرآنی