کد قالب کانون نمونه هايي از كرم و سخاوت امام(ع)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان کانون فرهنگی وهنری کریم اهل بیت شهر سلامی و آدرس kanoonemamhassan24.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 845
بازدید دیروز : 1158
بازدید هفته : 2071
بازدید ماه : 16354
بازدید کل : 43109
تعداد مطالب : 2939
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

نویسنده : مهدی احمدی واکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 7 فروردين 1403

کارت پستال ولادت امام حسن, کارت تبریک ولادت امام حسن مجتبی

نمونه هايي از كرم و سخاوت امام(ع)


درباره سخاوت امام(ع) روايات زياد و جالبي نقل شده كه برخي از آنها را ذيلا خواهيد خواند، و در حديثي آمده كه امام حسن(ع) هيچ گاه سائلي را رد نكرد و در برابر درخواست او«نه » نگفت، و چون به آن حضرت عرض شد: چگونه است كه هيچ گاه سائلي را رد نمي كنيد؟ پاسخ داد:«اني لله سائل و فيه راغب و انا استحيي ان اكون سائلا و ارد سائلا و ان الله تعالي عودني عادة، عودني ان يفيض نعمه علي، و عودته ان افيض نعمه علي الناس، فاخشي ان قطعت العادة ان يمنعني المادة »! ؛من سائل درگاه خدا و راغب در پيشگاه اويم، و من شرم دارم كه خود درخواست كننده باشم و سائلي را رد كنم، و خداوند مرا به عادتي معتاد كرده، معتادم كرده كه نعمت هاي خود را بر من فرو ريزد، و من نيز در برابر او معتاد شده ام كه نعمتش را به مردم بدهم، و ترس آن را دارم كه اگر عادتم را ترك كنم اصل آن نعمت را از من دريغ دارد.

امام(ع) به دنبال اين گفتار اين دو شعر را نيز انشا فرمود:

«اذا ما اتاني سائل قلت مرحبا بمن فضله فرض علي معجل

و من فضله فضل علي كل فاضل و افضل ايام الفتي حين يسئل » (18)

(هنگامي كه سائلي نزد من آيد به او گويم: خوش آمدي اي كسي كه فضيلت او بر من فرضي است عاجل. و كسي كه فضيلت او برتر است بر هر فاضل، و بهترين روزهاي جوانمرد روزي است كه مورد سؤال قرار گيرد، و از او چيزي درخواست شود.)

اين هم داستان جالبي است:

ابن كثير از علماي اهل سنت در البداية و النهاية روايت كرده كه امام(ع) غلام سياهي را ديد كه گرده ناني پيش خود نهاده و خودش لقمه اي از آن مي خورد و لقمه ديگري را به سگي كه آنجا بود مي دهد.

امام(ع) كه آن منظره را ديد به او فرمود: انگيزه تو در اين كار چيست؟

پاسخ داد: «اني استحيي منه ان آكل ولا اطعمه » ؛من از او شرم دارم كه خود بخورم و به او نخورانم!

امام(ع) به او فرمود: از جاي خود برنخيز تا من بيايم! سپس به نزد مولاي آن غلام رفت و او را با آن باغي كه در آن زندگي مي كرد از وي خريداري كرد، آنگاه آن غلام را آزاد كرده و آن باغ را نيز به او بخشيد! (19)

نامه پر بركت


ابراهيم بيهقي، يكي از دانشمندان اهل سنت، در كتاب المحاسن و المساوي (20)روايت كرده كه مردي نزد امام حسن(ع) آمده و اظهار نيازي كرد، امام(ع) به او فرمود:

«اذهب فاكتب حاجتك في رقعة و ارفعها الينا نقضيها لك »؛برو و حاجت خود را در نامه اي بنويس و براي ما بفرست ما حاجتت را برمي آوريم!

آن مرد رفت و حاجت خود را در نامه اي نوشته براي امام(ع) ارسال داشت، و آن حضرت دو برابر آنچه را خواسته بود به او عنايت فرمود. شخصي كه در آنجا نشسته بود عرض كرد:

«ما كان اعظم بركة الرقعة عليه يابن رسول الله!» ؛بهراستي چه پر بركت بود اين نامه براي اين مرد اي پسر رسول خدا!)

امام(ع) فرمود: بركت او زيادتر بود كه ما را شايسته اين كار خير و بذل و بخشش قرار داد، مگر ندانسته اي كه بخشش و خير واقعي، آن است كه بدون سؤال و درخواست باشد، و اما آنچه را پس از درخواست و مسئلت بدهي كه آن را در برابر آبرويش پرداخته اي!

شاخه گل پر بركت


زمخشري در كتاب ربيع الابرار از انس بن مالك روايت كرده كه گويد: من درنزدحسن بن علي(ع) بودم كه كنيزكي بيامد و شاخه گلي را به آن حضرت هديه كرد.

حسن بن علي(ع) به او گفت: «انت حرة لوجه الله » ؛تو در راه خدا آزادي!

من كه آن ماجرا را ديدم به آن حضرت عرض كردم: كنيزكي شاخه گل بي ارزشي به شما هديه كرد و تو او را آزاد كردي؟ در پاسخ فرمود:

«هكذا ادبنا الله تعالي «اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها»و كان احسن منها اعتاقها» (21)؛اينگونه خداي تعالي ما را ادب كرده كه فرمود: «وقتي تحيه اي به شما دادند، تحيتي بهتر دهيد» و بهتر از آن آزادي اوست.

دفع دشمني خطرناك از مردي به وسيله امام


از كتاب العدد روايت شده كه گفته اند مردي در حضور امام حسن(ع) ايستاده، گفت:

اي فرزندان اميرمؤمنان سوگند به آن كه اين نعمت را به تو داده كه واسطه اي براي آن قرار نداده، بلكه از روي انعامي كه بر تو داشته آن را به تو مرحمت فرموده، كه حق مرا از دشمن بيدادگر و ستمكارم بگيري كه نه احترام پيران سالمند را نگهدارد و نه بر طفل خردسال رحم كند!

امام(ع) كه تكيه كرده بود، برخاست و سر پا نشست و به آن مرد فرمود: اين دشمن تو كيست تا من شرش را از سر تو دور كنم؟

عرض كرد: فقر و نداري!

امام(ع) سر خود را به زير انداخت و لختي فكر كرد و سپس سربرداشت و به خدمتكار خود فرمود:

«احضر ما عندك من موجود»؟؛هر چه موجودي داري حاضر كن!

خدمتكار رفت و پنج هزار درهم آورد.

امام(ع) فرمود: اين پول را به اين مرد بده، آنگاه به وي فرمود: به حق همين سوگندهايي كه مرا بدانها سوگند دادي كه هرگاه اين دشمنت براي زورگويي نزد تو آمد حتما براي گرفتن حق خود نزد من آيي!(22)

دو نمونه از بزرگواري هاي امام(ع)


محمد بن يوسف زرندي، از دانشمندان اهل سنت، در كتاب نظم درر السمطين روايت كرده كه مردي نامه اي به دست امام حسن(ع) داد كه در آن حاجت خود را نوشته بود.

امام(ع) بدون آن كه نامه را بخواند به او فرمود: «حاجتك مقضية »؛حاجتت رواست!

شخصي عرض كرد: اي فرزند رسول خدا خوب بود نامه اش را مي خواندي و مي ديدي حاجتش چيست و آنگاه بر طبق حاجتش پاسخ مي دادي؟

امام(ع) پاسخي عجيب و خواندني داد و فرمود:

«اخشي ان يسئلني الله عن ذل مقامه حتي اقرء رقعته » (23)؛بيم آن را دارم كه خداي تعالي تا بدين مقدار كه من نامه اش را مي خوانم از خواري مقامش مرا مورد موآخذه قرار دهد.

علي بن عيسي اربلي در كشف الغمة و غزالي در كتاب احياء العلوم و ابن شهر آشوب در مناقب و بستاني در دائرة المعارف خود با مختصر اختلافي از ابوالحسن مدائني و ديگران روايت كرده اند (24)كه امام حسن(ع) و امام حسين(ع) و عبدالله بن جعفر (25)شوهر حضرت زينب(ع) به قصد انجام زيارت حج خانه خدا از مدينه حركت كردند و چون بار و بنه آنها را از پيش برده بودند، دچار گرسنگي و تشنگي شديدي شدند و در اين خلال به خيمه پيرزني برخوردند و از او نوشيدني خواستند!

پيرزن گفت: آب و نوشيدني در خيمه نيست، ولي در كنار خيمه گوسفندي است كه مي توانيد از شير آن گوسفند استفاده كنيد، آن را بدوشيد و شيرش را بنوشيد!

آنها رفتند و شير گوسفند را دوشيده و خوردند، و سپس از او خوراكي خواستند.

زن گفت: جز همين گوسفند مالك چيزي نيستم و چيز ديگري نزد من يافت نمي شود، يكي از شما آن را ذبح كنيد تا من براي شما غذايي تهيه كنم؟

در اين وقت يكي از آنها برخاست و گوسفند را ذبح كرد و پوستش را كند و آماده طبح نموده و آن زن نيز برخاسته براي ايشان غذايي تهيه كرد و آنها خوردند و لختي بياسودند تا وقتي كه گرماي هوا شكسته شد، برخاسته و آماده رفتن شدند و به آن زن گفتند:

«يا امة الله نحن نفر من قريش نريد حج بيت الله الحرام فاذا رجعنا سالمين فهلمي الينا لنكافئك علي هذا الصنع الجميل »؛اي زن! ما افرادي از قريش هستيم كه اراده زيارت حج بيت الله را داريم و چون سالم بازگشتيم، نزد ما بيا تا پاداش اين محبت تو را بدهيم!

آنها رفتند، و چون شوهر آن زن آمد و جريان را شنيد، خشمناك شده و او را سرزنش كرده، گفت:

«ويحك تذبحين شاتي لاقوام لا تعرفينهم ثم تقولين: نفر من قريش »؟!؛واي بر تو! گوسفند مرا براي مردماني كه نمي شناسي سر مي بري، آنگاه به من مي گويي: افرادي از قريش بودند؟!

اين جريان گذشت و پس از مدتي، فقر و نياز، آن پيرزن و شوهرش را، ناچار به شهر مدينه كشانيد و چون سرمايه و كسب و كاري نداشتند به جمع آوري سرگين و پشگل مشغول شده و از اين طريق امرار معاش كرده و زندگي خود را مي گذراندند.

در يكي از روزها پيرزن عبورش بر در خانه امام حسن(ع) افتاد و در حالي كه امام(ع) بر در خانه بود از آنجا گذشت و چون آن حضرت او را ديد شناخت، ولي پيرزن امام را نشناخت. در اين وقت امام حسن(ع) به غلامش دستور داد به دنبال آن پيرزن برود و او را به نزد وي بياورد.

غلام برفت و او را بازگرداند و امام حسن(ع) به او فرمود: آيا مرا مي شناسي؟

گفت: نه!

فرمود: من همان مهمان تو در فلان روز هستم!

پيرزن گفت: پدر و مادرم بقربانت!

امام حسن(ع) دستور داد هزار گوسفند براي او خريداري كردند و با هزار دينار پول همه را به او داد، و به دنبال آن نيز وي را به نزد برادرش حسين(ع) فرستاد.

امام حسين(ع) از آن زن پرسيد: برادرم حسن چه مقدار بهتو داد؟

عرض كرد: هزار گوسفند و هزار دينار!

امام حسين(ع) نيز دستور داد همان مقدار گوسفند و همان مقدار پول به آن پيرزن دادند، و سپس او را به همراه غلام خود به نزد عبدالله بن جعفر فرستاد، و عبدالله از آن پيرزن پرسيد:

حسن و حسين(ع) چقدر بهتو دادند؟

پاسخ داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دينار!

عبدالله دستور داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دينار به او دادند! و به او گفت: اگر از آغاز به نزد من آمده بودي، من آن دو را به رنج و تعب مي انداختم! (26)يعني با پرداخت بيش از اين مقدار آن دو بزرگوار را در محذور اخلاقي و مشكل دچار مي كردم.

و در كشف الغمه اربلي آمده كه گويد:

اين قصه در كتاب ها و داستان هاي ائمه اطهار(ع) مشهور است، و در روايت ديگري كه از طريقي ديگر نقل شده اينگونه است كه مرد ديگري نيز به همراه آنان بود و آن زن در آغاز نزد عبدالله بن جعفر رفت و عبدالله به او گفت:

«ابدئي بسيدي الحسن و الحسين »؛به آقايان من حسن و حسين آغاز كن!

و چون به نزد امام حسن(ع) رفت آن حضرت يك صد شتر به او داد و امام حسين(ع) نيز يك هزار گوسفند به او عنايت فرمود و چون به نزد عبدالله بن جعفر بازگشت و داستان خود را باز گفت، عبدالله به او گفت: دو سرور من كار شتر و گوسفند را انجام دادند ( و خيال مرا از اين بابت آسوده كردند) و سپس دستور داد هزار دينار به او پرداخت كردند...! در اينجا پيرزن به نزد آن مردي كه از مردم مدينه بود و در آن سفر همراه آن سه بزرگوار بود رفت، و چون ماجرا را براي آن مرد باز گفت، وي به آن زن گفت: من هرگز به پاي اين سخاوتمندان بي بدل در جود نمي رسم و به يك دهم آنها نيز در بخشش نخواهم رسيد، ولي مختصري آرد و كشمش به تو مي دهم!

و به دنبال اين ماجرا آن پيرزن آنها را گرفت و به ديار خود بازگشت. (27)


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: میلاد ها