کد قالب کانون امام هادى عليه السلام از تبعيد تا شهادت

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان کانون فرهنگی وهنری کریم اهل بیت شهر سلامی و آدرس kanoonemamhassan24.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 267
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 1311
بازدید ماه : 14247
بازدید کل : 41002
تعداد مطالب : 2939
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

نویسنده : مهدی احمدی واکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 25 دی 1402

بسم الله الرحمن الرحیم

کارت پستال شهادت امام علی النقی الهادی (ع),شهادت امام علی النقی (ع)

 

عباسيان و چالش هاى فراروى

دوران امامت امام هادی عليه السلام بيش از 33 سال به طول انجاميد كه حدود سيزده سال آن را در مدينه سپرى كرد. در اين مدت، گروه هاى بسيارى از شهرهاى شيعه نشين ايران، عراق و مصر براى بهره گيرى از محضر امام به سوى مدينه آمدند.[۱]

امام در اين شهر چنان موقعيت و محبوبيتى بين مردم يافت كه دولتمردان عباسى، به شدت از اين وضع احساس خطر مى كردند. براى نمونه، بُرَيحه عباسى[۲] در نامه اى به متوكل نوشت: «اگر تسلط بر حرمين شريفين را مى خواهى، على بن محمد عليه السلام را از اين شهر بيرون كن؛ زيرا او مردم را به سوى خود فراخوانده و عده بسيارى نيز دعوتش را پذيرفته اند...».[۳]

عباسيان كه هراس بسيارى از رهبرى شيعه و خطر حركت شيعيان برضد خود داشتند، به اين نتيجه رسيدند كه با دور كردن امام به عنوان قطب و محور تشيع از مدينه كه كانون تجمع شيعيان شده بود، به اين هدف دست يابند. بدين ترتيب، تبعيد و مراقبت نظامى را كه تجربه پيشين و موفق عباسيان به شمار مى رفت، دوباره در دستور كار قرار دادند.

تبعيد امام هادى عليه السلام

امام از مضمون نامه آگاهى يافته و در نامه اى به متوكل، وى را از دشمنى ها و كينه توزى و دروغ پردازى نويسنده آگاه ساخته بود. متوكل سياستى مزدورانه و دو پهلو در پيش گرفت. او نخست نويسنده نامه را كه از امام سعايت كرده بود، از كار بركنار كرد تا خود را دوستدار امام جلوه دهد. سپس به كاتب دربار دستور داد تا نامه اى به امام بنويسد كه در ظاهر، علاقه متوكل را نسبت به امام بيان مى كرد، ولى در واقع، دستور جلب امام از مدينه به سامرا بود. همچنان كه يزداد، پزشك مسيحى دربار با آگاهى از احضار امام، انگيزه متوكل را دريافته و گفته بود: «بنابر آن چه شنيده ام، هدف خليفه از احضار محمد بن على عليه السلام به سامرا اين بوده كه مبادا مردم به ويژه چهره هاى سرشناس به وى گرايش پيدا كنند و در نتيجه، حكومت از دست آن ها خارج شود...».[۴]

متوكل براى كاهش پى آمدهاى منفى احضار امام، نامه اى محترمانه به ايشان نوشت.[۵] اما به راستى، نوشتن نامه اى با كلماتى محترمانه از كسى چون متوكل كه از هيچ ستمى بر خاندان پيامبر و هر كسى كه كوچكترين ارتباطى با آنان دارد، خوددارى نمى كند، جاى بسى شگفتى است و نشان دهنده هراس شگرفى است كه اين دشمنان خونخوار شيعه از امام داشته اند.

او هم در مقابل امام از خود فروتنى نشان مى دهد و هم خود را «اميرالمؤمنين» مى خواند و عنوان حاكميت بر مؤمنين را براى خود محفوظ مى دارد. وى به امام مى فهماند كه او همچنان حاكميت خاندان پيامبر را نپذيرفته و امام نيز مجبور به اطاعت از وى است.

او مدام از تمجيد مقام شامخ امام سخن به ميان مى آورد، اما «يحيى بن هرثمه» را براى ركابدارى امام مى فرستد، ولى تاريخ از همراهى فرماندهى نظامى به اتفاق سيصد سرباز مسلح خبر مى دهد.[۶] آن گونه كه بيان خواهد شد، اين رفتار به جلب خشونت آميز و محتاط نظامى بيش تر شبيه است تا استقبالى رأفت انگيز.

واكنش مردم

وقتى يحيى بن هرثمه براى ابلاغ نامه متوكل و اجراى مقدمات تبعيد نزد امام ايشان آمد. مردم جلوى خانه امام تجمع كردند و فرياد اعتراض و شيون و زارى از نهاد آنان برخاست؛ به گونه اى كه يحيى بن هرثمه مى گويد: «من تا آن روز چنين شيون و زارى اى نديده بودم و هر چه سعى كردم آن ها را آرام كنم، نتوانستم. سوگند خوردم كه درباره او (امام هادى عليه السلام) قصد و دستور سوئى ندارم، ولى فايده اى نداشت. سپس خانه او را تفتيش كردم، ولى در آن جا چيزى جز قرآن، كتاب و چيزهايى مانند آن نيافتم...».[۷]

رخدادهاى بين راه

امام، در سال 243 ه.ق، از مدينه به سامرا تبعيد شد.[۸] همان گونه كه پيش بينى مى شد، يحيى بن هرثمه در ابتداى اين سفر از خود قاطعيت و سخت گيرى بسيارى نشان داد. البته، در بين راه كرامت هايى از امام و حوادثى رخ داد كه سبب علاقه مندى و تغيير رويه او شد.

خود او مى گويد: «در بين راه دچار تشنگى شديدى شديم؛ به گونه اى كه در معرض هلاكت قرار گرفتيم. پس از مدتى به دشت سرسبزى رسيديم كه درخت ها و نهرهاى بسيارى در آن بود. بدون آن كه كسى را در اطراف آن ببينيم، خود و مركب هايمان را سيراب و تا عصر استراحت كرديم. بعد هر قدر مى توانستيم، آب برداشتيم و به راه افتاديم. پس از اين كه مقدارى از آن جا دور شديم، متوجه شديم كه يكى از همراهان، كوزه نقره اى خود را جا گذاشته است. فورى بازگشتيم، ولى وقتى به آن جا رسيديم، چيزى جز بيابان خشك و بى آب و علف نديديم.

كوزه را يافته و به سوى كاروان برگشتيم، ولى با كسى هم از آن چه ديده بوديم، چيزى نگفتيم. هنگامى كه خدمت امام رسيديم، بى آن كه چيزى بگويد، با تبسمى فقط از كوزه پرسيد و من گفتم كه آن را يافته ام».[۹] او كرامت ديگرى از امام مى بيند و شگفتى اش دو چندان مى شود. وى از آن لحظه تشيع را برگزيد و در خدمت امام بود تا از دنيا رفت.[۱۰]

گفتنى است كه رفتار مهربانانه امام، سبب علاقه مندى يكى ديگر از فرماندهان بزرگ متوكل نيز به امام گرديد. وقتى امام به بغداد رسيد و با استقبال گرم مردم بغداد رو به رو شد، او همچنان تحت تأثير ابراز احساسات و عواطف مردم بغداد نسبت به امام قرار گرفته بود.[۱۱]

امام در برخورد با هواداران خلافت عباسى، چنان حساب شده عمل مى كرد كه در ديدارى، طرف مقابل تغيير رويه مى داد و به علاقه مندان ساحت پاك اهل بيت عليهم السلام مبدل مى گرديد.

تبعيدگاه نظامى

هنگامى كه امام را به سامرا تبعيد كردند، بنا به دستور متوكل و براى تحقير امام، ايشان را در محلى كه «خان صعاليك» نام داشت، و محل تجمع گدايان و بينوايان بود، جاى دادند.

«صالح بن سعيد»، با ديدن اقامتگاه حضرت، به ايشان عرض كرد: «اى فرزند رسول خدا! اين ستم كاران در همه امور سعى در خاموش ساختن نور شما دارند كه شما را در چنين محلى كه مكان نشستن گدايان و مستمندان است، جاى داده اند».

امام در پاسخ او فرمود: «اى پسر سعيد! آيا درك و معرفت تو در اين جايگاه است و گمان مى كنى كه اين امر سبب پايين آمدن شأن من مى شود؟» سپس براى تسكين او كه از دوستداران خاندان وحى بود و نيز براى نشان دادن مقام خود، با دست مبارك پرده را از جلوى چشمان او كنار زد و به او فرمود: «نگاه كن».

صالح بن سعيد مى گويد: «باغ هايى زيبا و آراسته، نهرهايى جارى و درختانى سرسبز ديدم كه عطرى دل نواز از آن ها به مشام مى رسيد و حور و غلمان بهشتى در آن ديده مى شد كه بسيار سبب شگفتى من شد». آن گاه امام به او فرمود: «اى پسر سعيد! ما هر جا باشيم، اين ها از آن ماست. حال مى بينى كه ما در خان صعاليك نيستيم.»[۱۲]

امام را پس از يك روز اقامت در خان صعاليك، به خانه اى كه در يك اردوگاه نظامى قرار داشت، بردند. متوكل دستور داده بود تا در اتاق حضرت، قبرى بكنند تا بدين وسيله امام را از كنترل شديد خود آگاه و پيش از هر اقدامى، ابتكار عمل را از امام سلب كند.

«صقر بن ابى دلف» مى گويد: «هنگامى كه خدمت امام رسيدم و وارد حجره ايشان شدم، او را يافتم، در حالى كه بر حصيرى نشسته بود و پيش پايش قبرى كنده بودند. به او سلام كردم. ايشان پاسخ سلام گفت و فرمود: بيا بنشين. سپس از من پرسيد: براى چه آمده اى؟ گفتم: سرورم! آمده ام تا از شما حالى بپرسم. وقتى نگاهم به قبر افتاد، گريستم.

امام به من فرمود: اى صقر! لازم نيست براى من ناراحت باشى. فعلاً به من آسيبى نمى رسد. من خوشحال شدم و گفتم: خدا را شكر!»[۱۳]

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: شهادت ها