کد قالب کانون ندامتگاه قیامت 2

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان کانون فرهنگی وهنری کریم اهل بیت شهر سلامی و آدرس kanoonemamhassan24.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 751
بازدید دیروز : 104
بازدید هفته : 855
بازدید ماه : 972
بازدید کل : 56587
تعداد مطالب : 2939
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

نویسنده : مهدی احمدی واکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 13 آذر 1402

عکس نوشته دیدار به قیامت - تــــــــوپ تـــــــــاپ


1- خطر هم‌ردیف شمردن خدا و بندگانش
آیاتی از قرآن می‌گوید که این‌ها پشیمانی‌شان با کلمه‌ی «يا لَيْتَني‏» است، «يا لَيْتَني‏» در قرآن زیاد است، در دعاها هم زیاد است، یعنی ای کاش، «يا لَيْتَني‏ لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَداً» (کهف/ 42)، کاش کسی را شریک خدا قرار نمی‌دادم. یک بچّه به پیغمبر سلام کرد، گفت: «سلام»، گفت: «سلام علیکم»، گفت: «پسر جان من را دوست داری؟» گفت: «بله، پیغمبر اسلام هستید»، گفت: «خدا را هم دوست داری؟»، گفت: «بله، خدا خالق ما هست.»، گفت: «من را بیش‌تر دوست داری یا خدا را؟»، گفت: «تو را هم به خاطر خدا دوست دارم.»، خیلی پیغمبر خوشش آمد.
ما گاهی که همدیگر را می‌بینیم، می‌گوییم: «اوّل به خاطر شما، اوّل که دلتنگ شده بودم، آمده بود سلامی عرض کنم، شما را ببینم، دوّم هم یک کاری داشتم.»، خب این بعضی جاهایش دروغ است، شما اوّل کار داشتید آمدید، اوّل کار داشتید. یک بار حدود یک بعد نصف شب بود، خوابیده بودیم. دیدیم تلفن زنگ می‌زند. گفتیم: «این وقت شب چه کسی است که زنگ می‌زند؟! گفتیم: «شاید یک کار مهمّی است، یک آشنایی است.» بلند شدم، گوشی را برداشتم. دیدیم بله، یک کسی هست، او را شناختم، گفت: «تبریک عرض می‌کنم»، گفتم: «الآن چه چیزی را تبریک می‌گویی؟!»، ماه اردیبهشت بود، یک بعد نصف شب بود، گفتیم عید نوروزی گذشته، حالمان گرفته شد که آخر بی‌وقت تبریک عرض می‌کند. گفتم: «این فردا یک کاری دارد، می‌آید پهلوی ما.» اتّفاقاً تبریک گفت و فردایش آمد و گفت: «آقا من یک مشکلی دارم»، گفتم: «من مشکل حل نمی‌کنم، من خودم ده تا مشکل دارم، من مشکل حل نمی‌کنم.»
یک کسی می‌گفت: «ما در هیئت عزاداری هم آمدیم و نماز هم خواندیم، نماز جمعه هم رفتیم ولی مشکلمان حل نشد!»، شما راهت را روشن کن، آیا دین برای دست یافتن به قلّه‌های معنویت است یا دین برای پر کردن چاله‌های زندگی؟ تو می‌گویی من قرض داشتم، سربازی پسرم بود، مریضی دخترم بود، مشکلات خانوادگی داشتم، نماز خواندم، حل نشد. اگر بناست با نماز باشد، باید امامان ما هیچ کدام مشکل نداشته باشند، چون آن‎ها بهترین نماز را ‌خواندند، نماز و توجّه به دین برای فتح قلّه‌های معنویت است؛ یعنی کمالات را برو درک کن، نه برای پر کردن چاله‌های مادیات، ما قاطی کردیم. مثل این‌که شما سرکه می‌خوری، می‌گویی ترش است، خب اصلاً سرکه مال ترشی است، مربّا مال شیرینی است. این مربّا را می‌خورد، توقّع سرکه دارد، سرکه را می‌خورد، توقّع مربّا دارد. بنا نیست که مؤمنین مشکل نداشته باشند، قرآن می‌گوید: «أَخَذْناهُمْ …» (انعام/ 42)، اصلاً بعضی وقت‌ها آیه‌ی قرآن می‌گوید من زیر پایت را داغ می‌کنم که بروی، چون اگر زیر پایت را داغ نکنم، نمی‌روی می‌ایستی، «أَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ» (انعام/ 42)، می‌گوید گاهی وقت‌ها گوشمالی بهت می‌دهم، زندگی‌ات را تلخ می‌کنم، «لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ» (انعام/ 42).
«يا وَيْلَتى‏ لَيْتَني‏ لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً (فرقان/ 28)، ای کاش با فلانی، فلانی را شریکِ … قرآن می‌گوید منافقین می‌گویند اشتباه ما این بود که خدا را پهلوی شما گذاشتیم، «إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمين‏» (شعراء/ 98)، یعنی اشکال ما این بود که شما را با خدا قاطی کردیم، گفتیم: «اوّل به امید خدا، دوّم به امید تو»، این حرف غلط است. دخالت در کار خدا می‌کنیم، می‌گوییم: «زود مُرد»، به تو چه؟! زود مرد! خدا داد، خدا گرفت، عمر دست خداست، با حکمت و مصلحتی که دارد. «زودش بود، حیف شد.» به ما چه حیف شد یا حیف نشد! بگو: «خدا بیامرزدش، خدا رحمش کند.» این کلماتی که می‌گوییم، مبنای منطقی و حکیمانه ندارد، دخالت در کار خدا می‌کنیم.
یک پیرزنی بود، داغی دیده بود، مشکلی برایش پیش آمده بود، داشت خدا را محاکمه می‌کرد، می‌گفت: «خدایا، نمی‌توانی خدایی کنی، از آسمان بیا پایین، چرا بچّه‌ی من رفت؟!» در حالی که بچّه‌اش مشکل (5:28) شده، داشت خدا را از خدایی عزل می‌کرد و می‌گفت: «بیا اگر نمی‌توانی، بیا من بهت بگویم چه کن!» کسی را پهلوی خدا قرار ندهیم، پهلوی اولیای خدا قرار ندهیم.
2- حفظ ارتباط معنوی با رسول خدا و اهل‌بیت‌ علیهم‌السلام
«يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلاً» (فرقان/ 27)، کاش با خدا یک «سَبیلاً»، یعنی راه کوچک، حتّی راه کوچک، هیچ راهی بین من و پیغمبر نبود، حتّی حاضر نشدم اسم بچّه‌ام را محمّد و احمد و محمود بگذارم، حاضر نشدم اسم بچّه‌ام را صادق و باقر و هادی بگذارم، حتّی در این حد و رابطه، در اسم‌‌گذاری، می‌گوید: «يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلاً»، کاش با خدا یک راهی باز می‌کردم، یعنی همه‌ی درها را بستم. نه رابطه‌ی علمی، کلماتشان را بلد هستم، نه رابطه‌ی عاطفی زیارتشان رفتم. این‌هایی که زیارت اربعین می‌روند، این‌ها یک بیعت عملی می‌کنند.
کاش یک رابطه‌ای داشته باشد. چند تا شماره تلفن در جیبت است؟ من نمی‌دانیم، یک شماره تلفن یک اسلام‌شناس سنگینی که نمی‌کند، اگر فردا پسرت، دخترت، در دانشگاه، پادگان، خوابگاه، بازار، کوچه، دبیرستان، یک اشکالی کرد و شما جوابش را بلد نیستی، یک اسلام‌شناسی که به خانه‌ات نزدیک است، زنگش بزن، بگو آقا من پسرم یک همچین اشکالی دارد، جوابش را به من بگو، من به پسرم بگویم. یک رابطه‌ای حتّی با واسطه یا رابطه‌ای حتّی با نام‌گذاری، «يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلاً» (فرقان/ 27).
«يا لَيْتَني‏ كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظيماً» (نساء/ 73)، کاش با خوب‌ها بودم، من هم به فوز رستگاری می‌رسیدم. افرادی روز قیامت می‌بینند عجب! این کجا، آن کجا؟! به هم هم التماس می‌کنند. قرآن یک آیه دارد، می‌گوید که مجرمین روز قیامت به مؤمنین، اهل گنهکارها به مؤمن‌ها می‌گویند: «انْظُرُونا» (حدید/ 13)، «انْظُرُونا» یعنی نظر کنید به ما، یک نگاهی به ما بکنید؛ «نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ» (حدید/ 13): رویتان را برگردانید، ما از نور شما استفاده کنی؛ عربی‌هایی که می‌خوانم، قرآن است، «قيلَ ارْجِعُوا» (حدید/ 13): برگردید، مراجعت کنید به دنیا؛ «فَالْتَمِسُوا نُوراً»: از آنجا نور بیاورید. اینجا نیست که ما صورتمان را برگردانیم، از نور ما نور بگیرید، برگردید به دنیا، از دنیا نور بیاورید.
3- خطر تأخیر در انجام واجبات دینی
بعد این‌ها می‌گویند: «أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ؟» (حدید/ 14) ما با هم نبودیم؟ در یک دانشگاه و پادگان، در یک مزرعه و شهر و روستا با هم نبودیم؟ در یک بازارچه و پاساژ با هم نبودیم؟ می‌گوید: «چرا با هم بودیم امّا تو برای معامله‌ات دروغ می‌گفتی، من نمی‌گفتم، تو کلاهبرداری می‌کردی، من نمی‌کردم، تو در اداره اختلاس می‌کردی، من نمی‌کردم»، «أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ؟»، می‌گوید چرا، ولی «تَرَبَّصْتُمْ»، شما منّ و من می‌کردید، سال‌ها واجب‌الحج بودی، اسمت را برای حج ننوشتی، شما اسمت را بنویس، چند سال دیگر نوبتت شد، نگویند تو از این واجب غافل بودی. «أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ؟» (حدید/ 14)، می‌گوید چرا، «وَ لكِنَّكُم‏ … تَرَبَّصْتُمْ» (حدید/ 14)، «تَرَبُّص» یعنی منّ و من کردید. آقا خمس می‌دهی؟ حالا بعد خواهم داد، نماز خواندی؟ باشد بعد نماز را می‌خوانیم، نمازش را می‌گذارد آخر وقت، خمسش را می‌گذارد آخر وقت، منّ و من می‌کند. صلواتی بفرستید.
یک خاطره‌ی جالبی من دارم، از دو نفر از علما شنیدم، حدیث هست، منتها این حدیث به این صورت عملی خیلی قشنگ است. در عراق آیت الله عظمای حکیم، سیّد محسن، حکیم بزرگ که از فامیلش ده‌ها نفر شهید شدند، با یک تاجر بغدادی شیعه، این‌ها رفیق بودند. با هم قرار گذاشتند اگر آیت الله عظمای حکیم از دنیا رفت، خبرهای برزخ را برای این تاجر بگوید، اگر تاجر هم زودتر مُرد، خبرهای قبر و قیامت را برای آقای حکیم بگوید. رفیق آقای حکیم از دنیا رفت. آقای حکیم منتظر بود که این رفیقش بیاید به خوابش، بگوید شب اوّل قبر چه گذشت. یک شب، دو شب، یک هفته، دو هفته، یک ماه، دو ماه، سه ماه، یک سال، از یک سال که رد شد، خواب او را دید، گفت: «آقا، من یک سال هست که منتظر خواب تو هستم، مگر قرار نگذاشتیم هر کس که زودتر مُرد، اخبار را به دیگران بگوید؟!»، گفت: «آخر من دیشب آزاد شدم!»، گفت: «چرا؟!» گفت: «آخر وقت مرگ به من گفتند شما مکّه نرفتی و اسلام گفته هر کس واجب‌الحج باشد، یعنی حج به گردنش آمده نرود، لحظه‌ی مرگ یا یهودی می‌میرد یا مسیحی. به من گفتند تو یا یهودی بمیر یا مسیحی، تو به واجب عمل نکردی.»، گفتم: «من؟! یک عمری شیعه‌ی علی بن أبی طالب علیه السلام بودم، حالا بعد از یک عمری، من یهودی بمیرم؟!» حدیث همین را می‌گوید. می‌گفت: «امام‌ها را دیدم آنجا نشستند. ای امام صادق یهودی بمیرم؟! ای امام رضا من یهودی بمیرم؟! می‌گفت: «التماس کردم، دیدم دستم بسته شد.»، آخرش یک فریاد کشیدم، گفتم: «یا فاطمه، یهودی بمیرم؟!»، می‌گفت: «حضرت زهرا رویش را به حضرت مهدی کرد، گفت شما امسال که به مکّه می‌روی، به نیابت ایشان برو، ایشان از شیعیان مخلص ما بود.» می‌گفت: «یک سال من را بایگانی کردند تا امام زمان رفت مکّه، اعمال حج که تمام شد، ثواب حج را به من منتقل کرد، گفتند: برگرد.»
روایت داریم کسی اگر حج به گردنش واجب است، نرود، لحظه‌ی مرگ می‌گویند یا یهودی یا مسیحی. (مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج‏8، أَبْوَابُ وُجُوبِ الْحَجِّ وَ شَرَائِطِه‏، باب 6، ح 5، ص 18 و 19) و کسانی هم که می‌گویند: «کار داریم»، آخر بعضی‌ها می‌گویند کار داریم. یک کسی گفت: «آقا من این‌قدر گرفتارم که دو برابر پول حج حاضرم به فقرا بدهم امّا وقت ندارم یک ماه، کم‎تر و بیش‌تر تعطیل کنم، به مکّه بروم.» به او گفتم: «اگر خدای نکرده، خدای نکرده زنت مُرد، مغازه را باز می‌کنی؟»، گفت: «نه، اگر خانمم بمیرد که چند روزی می‌بندیم.» گفتم: «اگر بعد از دو، سه روز که می‌روی دکّان را باز کنی، مادرت از دنیا رفت، خدای نکرده. بعد از دو سه روز هم برای مادرت تا رفتی باز کنی، پسرت از دنیا رفت. اگر پنج تا از فامیل‌های شما همین‌طور قطاری، پشت سر هم مُردند، هر کدامش را سه روز تعطیل نمی‌کنی؟!» گفت: «چرا، چاره‌ای نیست.»، گفتم: «پس می‌توانی تعطیل کنی»، نگو: «من تاجرم، با خیلی از کشورها رابطه دارم، من نمی‌توانم.» نه، ما هر کاری را بخواهیم بکنیم، راهش را پیدا می‌کنیم.
من بارها همین مَثَل را زدم، الآن اگر به من بگویی بدو، من دیگر نمی‌توانم پای تخته سیاه هم بایستم، این تخته سیاه شده علامت ما ولی اگر یک گرگ دنبالم کند، یک وقت می‌بینی صد کیلومتر، نه، حدّاقل صد متر دویدم. نگویید: «نمی‌توانستید، نمی‌شد»، چرا نمی‌شد؟ یکی از علما دکّان سبزی‌فروشی رفت، گفت که: «یک ریال سبزی بده»، قدیم. سبزی‌فروش گفت: «آقا یک ریال که سبزی نمی‌شود.»، گفت: «آقا دو ریال بده.»، دیگر چون عالم محلّه بود و زمان قدیم هم با دو ریال می‌شد سبزی خرید، می‌گفت: «دو ریال سبزی در روزنامه درست کرد و گفت بگیر.»، گفت: «می‌شود یک زحمت بکشی؟» گفت: «بفرما»؛ گفت: «این سبزی را برای من نصفه کن.»، گفت: «باشه نصفه می‎کنم.»، گفت: «این یک ریال است، آن هم یک ریال، چرا گفتی یک ریال نمی‌شود؟! من گفتم یک ریال سبزی، گفتی نمی‌شود، گفتم دو ریال شد، پس حالا که می‌گویم دو ریال را نصفه کن، می‌گویی یک ریال، پس شد. زود نگو نمی‌شود، من که نمی‌توانم.»
4- خطر غفلت از مسئولیت‌ها در دنیا
روز حسرت. «يا لَيْتَني‏ لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ» (حاقّة/ 25)، آیاتی در قرآن داریم که روز قیامت اعمال افراد مکتوب نوشته می‌شود و دست راستشان داده می‌شود. می‌بیند به به! نامه به دست راستش رسیده، من پیروز شدم! «هاؤُمُ» (حاقّة/ 19)، «هاؤُمُ» یعنی بیایید؛ «اقْرَؤُا كِتابِيَهْ» (حاقّة/ 19): نامه‌ی مرا بخوانید؛ «إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاقٍ حِسابِيَهْ» (حاقّة/ 20): من یاد قیامت بودم، در دنیا به فکر قیامتم بودم، غافل نبودم.
در قرآن آیاتی برای غفلت داریم، «نَسُوا اللَّه‏» (توبه/ 67، حشر/19): از خدا غافل است؛ «نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ» (ص/ 26): از قیامت غافل است؛ از مکتب و قانون الهی «أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها» (طه/ 126)، از آیات الهی و احکام الهی غافل است؛ از فقرا غافل است، «لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ» (مدّثّر/ 44)، از فقرا غافل است؛ از استعدادهای خودش غافل است؛ از دشمن غافل است، از توطئه‌های دشمن غافل است، خیلی غفلت مهم است. من در دنیا به فکر غفلت‌ها بودم.
«أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ» (حاقّة/ 25)، امّا اگر کسی نامه‌ی عملش را به دست چپش بدهند، «فَيَقُولُ» (حاقّة/ 25)، رد شدیم، «يا لَيْتَني‏ لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ» (حاقّة/ 25): کاش نامه را به من نداده بودند؛ «وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَهْ» (حاقّة/ 26): کاش خبر از این نامه نداشتم؛ «يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَةَ» (حاقّة/ 27): کاش پرونده مختومه می‌شد، اصلش این نامه را نمی‌دادند، شتر دیدی ندیدی، هیچی به هیچی.
گاهی انسان می‌گوید: «يا لَيْتَني‏ كُنْتُ تُراباً» (نبأ/ 40)، کاش خاک بودم. کاش خاک بودم یعنی چه؟ شما تا حالا روی خاک فکر کردید؟ این خاکی که زیر پای ما هست، اوّل که یک تصفیه‌خانه هست، آب زباله را می‌گیرد، چند متری‌اش آب زلال بیرون می‌دهد، اینجا را می‌کَنی، آب زباله پایین می‌رود، آب آلوده، فاضلاب پایین می‌رود، کنارش آب زلال بیرون می‌آید، این یک تصفیه‌خانه. این تصفیه‌خانه:
1- پول برق ندارد؛ 2- تعمیرات نمی‌خواهد؛ 3- زمان نیست که صبح‌ها کار می‌کند یا شب‌ها، بیست و چهار ساعته کار می‌کند؛ 4- فرق هم بین مردم نمی‌گذارد که این‌که روی زمین راه می‌رود، مؤمن است یا فاسق، فرقی بین مشتری‌هایش نیست؛ 5- تعطیلی ندارد؛ 6- نقص فنّی ندارد؛ 7- برای همه یک جور است؛ 8- آن وقت یک دانه‌اش می‌دهی، یک خوشه بیرون می‌دهد، شما یک دانه می‌کاری، یک خوشه بیرون می‌‎دهد، یک تخم هندوانه می‌کاری، یک وقت می‌بینی یک مزرعه هندوانه شد، سخاوتش؛ 9- پا رویش می‌گذاری، حسّاسیت ندارد؛ 10- مرده‌ی ما را بایگانی می‌کند، این همه مرده را کجا می‌خواستید دفن کنید؟! شما چند روز، شهرهای بزرگ زباله‌هایش را بیرون نکند، شهر روی هوا می‌رود، تمام زباله‌های دنیا را زمین هش می‌کشد. زباله‌ها را، وزن ما را حمل می‌کند، آلودگی ما را دفن می‌کند. روز قیامت «يا لَيْتَني‏ كُنْتُ تُراباً» (نبأ/ 40).
«يا وَيْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا؟» (یس/ 52)، باز می‌گویند خدایا چه کسی ما را زنده کرد؟ چرا آمدیم؟ کاش رفته بودیم! «مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا؟».
5- حسرت و پشیمانی دوری از راه اهل‌بیت‌ علیهم‌السلام
از کسانی که روز قیامت خیلی پشیمان می‌شوند، آن‌هایی که بله‌قربان‌گوی طاغوت بودند. آخر امام صادق را گذاشتی، سراغ چه کسی رفتی؟! سراغ منصور دوانقی! یک بار یک کسی آمد با منصور دوانقی اگر اشتباه نکنم، بیعت کند. منصور دوانقی گفت: «حال ندارم بلند شوم، تو با پای من بیعت کن!»، بعد گفت: «بله، جزای کسی که با دست امام صادق بیعت نکند این است که با پای منصور دوانقی بیعت کند.»
این‌ها مهم است، مگر نماز ما چه‌قدر طول می‌کشد؟ نماز ما هفده تا کلمه است، باقی‌اش یا مستحب است یا تکراری. این این هفده تا کلمه را ما نمی‌توانیم؟ شما انگلیسی بلدی، خیلی افراد هستند که چند تا زبان حفظند، چند تا زبان بلدند، حسرت خواهیم خورد که ای کاش یک رابطه با خدا داشتیم.
پیروان طاغوت حسرت می‌خورند. روز قیامت قرآن می‌گوید انسان دست و پا می‌زند، اوّل به خوب‌ها دست و پا می‌زند، می‌گوید: «ای رفقا، ما با شما در دنیا رفیق بودیم هان، بیایید نجات بدهید.»، می‌گویند: «نمی‌توانیم نجات بدهیم»، همه‌اش آیه‌ی قرآن است. گاهی به شیطان می‌گویند: «تو گولمان زدی؟»، می‌گوید: «نه، من شما را به گناه دعوت کردم، هلت که ندادم، بلندت نکردم در گناه بگذارم، کیش کیشت کردم، خودت با پای خودت آمدی. مثل باغبان، باغبان نمی‌آید درخت را خشک کند، می‌آید درختی را که خودش خشک هست، ارّه می‌کند، شما خودتان خشک بودید، من آمدم شما را ارّه کردم.»
بدها به بدها پناه می‌برند، می‌گویند: «شما بودید که ما را منحرف کردید»، می‌گویند: «خب نباید عقب ما بیایید! ما مجبورتان نکردیم!» ندامت‌ها در قیامت خیلی زیاد است، چاره‌ای هم نیست، البتّه در دنیا آدم اگر پشیمان بشود، عذرخواهی کنیم، حالا یک دادی زدی سر همسرت، سر بچّه‌ات، سر کارگرت، شریکت، شاگردت، به یک مظلومی یک توهینی شده تا آن روز نیامده، عذرخواهی کن، همین امشب زنگ بزن: «آقا سلام علیکم، من نسبت به شما یک توهینی، جسارتی، یک کلمه‌ای گفتم که نباید بگویم، الآن پشیمان هستم، خواهش می‌کنم من را ببخش.»، شما هم او را ببخشید، چون قرآن می‌گوید که اگر تو بخشیدی، من هم تو را می‌بخشم، «وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا» (نور/ 22): باید همدیگر را عفو کنند؛ «أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ» (نور/ 22): مگر نمی‌خواهی تو را ببخشم، خدا می‌گوید اگر می‌خواهی تو را ببخشمت، تو هم مردم را ببخش، عفو کنیم، یک جایی خلاف کردیم، اعتراف کنیم. اعتراف در دنیا مفید است که آدم بگوید: خدایا، «مُعْتَذِراً نَادِماً مُنْكَسِراً مُسْتَقِيلًا مُسْتَغْفِراً مُنِيباً مُقِرّاً مُذْعِناً مُعْتَرِفاً»، در دعای کمیل حضرت امیر با نه تا تعبیر، همه‌اش می‌گوید: من اعتراف می‌کنم، قبول می‌کنم، قبول می‌کنم، اقرار می‌کنم، «مُعْتَذِراً نَادِماً مُنْكَسِراً مُسْتَقِيلًا مُسْتَغْفِراً مُنِيباً مُقِرّاً مُذْعِناً مُعْتَرِفاً»، نه تا جمله هست که می‌گوید پشیمانم، پشیمانم، پشیمانم، پشیمانم، پشیمانم، پشیمانم، پشیمانم، پشیمانم، پشیمانم، با نه تا تعبیر حضرت امیر در دعای کمیل عذرخواهی می‌کند، ما هم عذرخواهی کنیم. گناه را آن‌هایی نبینیم که پیداست، آخر وقتی می‌گوییم: «آقا یک عذرخواهی کن»، می‌گوید: «مگر کسی را کشتم؟! مگر از دیوار خانه‌ی کسی بالا رفتم؟!»؛ یعنی گناه را آدم‌کشی و دزدی می‌داند. نه، همین مقدار که جواب او را ندادی، وام خواست، می‌توانستی هم به او بدهی، ندادی، جواب سلامش را ندادی، به او بی‌اعتنایی کردی، تحقیرش کردی، خواستگار سراغ دخترت آمد، می‌دانستی هم این عروس و داماد خوبند، منتها چون دستش خالی است، گفتی نه، این فقیر است یا فقیرزاده است، یا وضعش هنوز خانه ندارد یا سربازی نرفته، شغل ندارد، یک جاهایی کم گذاشتی، اگر الآن عذرخواهی نکنیم، بعد روز قیامت دیگر جای عذرخواهی نیست، این یک مسئله.
کسانی که رسالت پیغمبر را قبول ندارند، حسرت خواهند خورد.
گویندگان بی‌عمل، پناه بر خدا، حسرت بزرگ مال این است که نصیحت می‌کند، خودش عمل نمی‌کند، وای بر من و امثال من، چه‌قدر در تلویزیون و غیر تلویزیون، روی منبر و محراب و مقاله و کتاب مردم را به خیر دعوت کردیم امّا خودمان اهل خیر نبودیم.
6- حسرت عدم انفاق اموال در راه خدا
یکی از حسرت‌هایی که در روایت داریم، آدم‌های پولداری که پولشان را در راه خدا خرج نمی‌کنند، می‌میرند، این پول به وارث می‌رسد، آن وقت وارث دارد کار خیر می‌کند. (نهج البلاغه، حکمت 429) جانش را پدر کَند، پول و ارث را پهلوی پسر گذاشت، پسر از روی همان ارث پدر کار خیر می‌کند، آن وقت پسر با پول پدرش به بهشت می‌رود ولی پدر به دوزخ می‌رود، به خاطر این‌که انفاق نکرده. هر کس، هر چه دارد، باید صاف و راست و حسینی، اعتراف کنیم.
همنشینی و مجالست‌های بیهوده. داریم اگر در یک جایی نشستی، حرفی خلاف زده می‌شود، بلند شو، برو، چرا نشستی؟! همین که نشستی، جلسه‌ی او را گرم کردی. یک جایی دارند قمار می‌کنند، شما رسیدی، ایستادی نگاه کردی، نگاه کردن به سفره‌ی قمار هم گناه است، شما قمار نمی‌کنی امّا به سفره‌ی قمار نگاه می‌کنی، چون هر چه تماشاچی زیاد بشود، آن‌ها رونق کارشان بیش‌تر می‌شود، شما گناه نکردی امّا به گنهکار رونق دادی، ما نباید رونق بدهیم.
هر جلسه‌ای که حرف حق زده نشود و کار خیر در آن نشود، روز قیامت باعث حسرت است. دور هم نشستیم، امشب چه کاری می‌توانیم امشب بکنیم؟ امشب حالا عیدی، عزایی، افطاری، سحری، اطعامی، مهمانی، عروسی، همین که دور هم نشستیم، یک حرف خوبی مطرح کنیم، حتّی در عروسی، فقط بستنی بخوریم و تخمه بشکنیم که نشد. خب این عروس چه کمبودی دارد؟ کدام مشکل جهازیه‌ی عروس را می‌توانیم با هم حل کنیم؟ دور این میز که نشستید یا دور یک اتاق که نشستید، بگویید یک مشکل را حل کنید، هر کدامی کمک کنید، جهازیه را حل کنید.
خدا رحمت کند مرحوم آقای حجّة الإسلام طباطبایی را، یک جایی عقد بود، ایشان بود، بنده هم بودم. صیغه‌ی عقد را که می‌خواهند بخواهند، می‌گویند پدر عروس هم باید اجازه بدهد، دختر باکره غیر از این‌که خودش می‌گوید بله، پدرش هم باید بگوید بله. گفت: «شما پدر عروسی؟» گفت: «اجازه می‌دهید عقد دخترت را برای این آقا داماد بخوانم؟»، گفت: «بله»، شما چه کسی هستی؟ گفت: «من شوهر خاله‌اش هستم.»، گفت: «اجازه می‎دهی؟»، شما چه کسی هستی؟ گفت: «من شوهر عمّه‌اش هستم»، شما چه کسی هستی؟ «عمو هستم»، من به آقای طباطبایی گفتم که اسلام می‌گوید اگر خواستید عقد دخترب را بخوانید، از پدر عروس اجازه بگیرید، شما از عمو و عمّه و از همه اجازه گرفتید؟!» گفت: «آقای قرائتی، این‌ها دیگر فوت آخوندی است، من جهازیه‌ی دختر را جور کردم، وقتی به شوهر خاله‌اش گفتم با اجازه‌ی تو صیغه‌ی عقد را می‌خوانم، این می‌رود یک سماور می‌آورد، او می‌رود یک پتو می‌آورد، من وقتی با اجازه‌ی این‌ها عقد را خواندم، هر کدام یک چیزی می‌آورند، جهازیه‌ی عروس درست می‌شود، اگر این‌ها بیایند بنشینند و کسی به آن‌ها محل نگذارد، این‌ها هم انگیزه‌ای ندارند برای این‌که کمک کنند، من این‌ها را تشویق کردم که جهازیه‌ی عروس جور بشود.»، گفتم: «این‌ها دیگر در کتاب‌ها نیست، این‌ها تجربه‎های عملی شماست.»
روضه‌خوانی می‌کنیم، پایان روضه قطعنامه‌اش این باشد که یک گوسفندی به محلّه‌ی فقرا داده بشود، صله‌ی رحم است، هر کاری می‌توانید بکنید، بکنید. ما دو رقم کار باید بکنیم، اگر انجام می‌دهید خوشا به حالتان. یک آیاتی داریم، می‌گوید حقّ کار را انجام بدهید.
7- انجام مسئولیت‌ها در حدّ توان و امکان
چند تا حق در قرآن هست، تقوا داری؟ «حَقَّ تُقاتِهِ» (آل عمران/ 102)، تلاوت کتاب آسمانی «حَقَّ تِلاوَتِهِ» (بقره/ 121)، «حَقَّ تُقاتِهِ»، «حَقَّ تِلاوَتِهِ»، جهاد می‌کنی «حَقَّ جِهادِهِ» (حج/ 78)، حقّش را انجام بده، یعنی کمش نگذار، بیست بیست بیست، نمره از بیست پایین‌تر نیار. خب همه که آدم نمی‌تواند بگوید که من حقّش را انجام دادم، مثلاً من حقّ شهدا را انجام دادم، حقّ معلّم، حقّ پدر، مادر، کسی جرأت می‌کند که بگوید من حقّ کار را انجام دادم؟ می‌گوید: «اگر حقّش را نمی‎توانی انجام بدهی، حدّاقل هر چه می‎توانی، کمش نگذار، تقوا نمی‌توانی «حَقَّ تُقاتِهِ»، حدّاقل «اتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ» (تغابن/ 16)، هر چه می‌توانی، اگر حقّ جهاد را نمی‌توانی، حدّاقل «أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ» (انفال/ 60)، هر چه می‌توانی» ما بهتر از این نمی‌توانیم باشیم؟ بهتر از این نمی‌توانیم کار کنیم؟ مسئولین ما، خود ما بهتر از این نمی‌توانیم باشیم؟ می‌توانیم بهتر باشیم، تصمیم نگرفتیم. قرآن می‌گوید اگر کار می‌کنید یا حقّش را انجام بدهید یا اگر حقّش را نمی‌توانید انجام بدهید، حدّاقل «مَا اسْتَطَعْتُمْ» (انفال/ 60، تغابن/ 16)، «أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ»، «جاهدوا فی الله ما استطعتم».
خدایا خیلی کار می‌توانستیم بکنیم، نکردیم، مطالعه که نمی‌کنیم، درس می‌خوانیم، واقعاً این‌هایی که می‌خوانیم، حالا اوّل مهر هم هست بحث را گوش می‌دهید، در آستانه‌ی اوّل مهر است، یک انقلابی باید در آموزش و پرورش بشود، خاک آموزش و پرورش را باید عوض کرد، خاکش را باید عوض کرد، چون این آموزش و پرورش، دیپلم‌هایش همین‌هایی هستند که فردا بیکارند، فوق دیپلم‌هایش این‌هایی هستند که فردا بیکارند، دانشگاه ما، بسیاری از تحصیل‌کرده‌های دانشگاه‌ فردا بیکارند، این به خاطر این است که در دبیرستان و دانشگاه هنر و مهارت یاد نگرفت، چه اشکال دارد نمره را از …، کوه هیمالیا چند متر است؟ به من چه چند متر است، حالا ده متر درازتر، ده متر کوتاه‌‌تر، کوه هیمالیا چه نقشی در زندگی من دارد؟ پایتخت زیمبابوه کجاست؟ خب من مگر می‌خواهم به زیمبابوه بروم؟ چه رابطه‌ای است بین من و زیمبابوه؟ و بعد دختر بی‌هنر، مادر بی‌هنر. باید نمره‌ها را این را به فکر باشیم، مقام معظّم رهبری و مسئولین هم کم و بیش در فرمایشاتشان بوده که مهارت، نمره برای مهارت بگذاریم، سرباز این کار ارتش الحمدلله شده، سرلشکر باقری با یارانش همّت کردند، مسئله‌ی مهارت را در پادگان‌ها آوردند، خیلی وسیع نیست ولی سر و کلّه‌اش پیدا شده، به سرباز می‌گویند: «تو اگر این مهارت را نداشته باشی، پایان کارت را نمی‌دهیم»؛ نمی‌شود سرباز با نماز غلط می‌آید، با نماز غلط می‌رود، شنا بلد نیست می‌آید، بعد دو سال هم بیرون می‌رود، شنا بلد نیست، تیراندازی یاد می‌گیرد ولی شنا یاد نمی‌گیرد و حال آن‌که تمام روایات شنا با تیراندازی با هم هست، روایات ما می‌گوید: «عَلِّمُوا أَوْلَادَكُمُ السِّبَاحَةَ وَ الرِّمَايَة» (الكافي، ج ‏6، كِتَابُ الْعَقِيقَة، بَابُ تَأْدِيبِ الْوَلَد، ح 4، ص 47)، تیزاندازی و شنا را یاد بچّه‌ها بدهید. ما تیراندازی را در پادگان‌ها یاد می‌دهیم امّا شنا اجباری نیست، این یعنی به بخشی از دین عمل می‌کنیم. خیلی از درس‌هایی که بچّه‌های ما می‌خوانند، بخوانند جایی آباد نمی‌شود، نخوانند جایی خراب نمی‌شود. یک انقلابی می‌خواهد، یک تحوّلی می‌خواهد.
خدایا تو را به حقّ همه‌ی آبرومندان درگاهت، قسمت می‌دهم هر چه تا حالا خوابمان برده، غافل شدیم، فراموش کردیم، جاهایی که عمر و سرمایه را تلف کردیم، جوانی‌مان را تلف کردیم، در راه خیر نبوده، گذشته‌ی ما را ببخش و از الآن تا ابد کم‌تر از آنی هیچ کدام از ما را به ما واگذار نکن.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: معاد شناسی
برچسب‌ها: معاد شناسی