········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········
گر شاخهها دارد تری
ور سرو دارد سروری
ور گل کند صد دلبری
ای جان، تو چیزی دیگری
········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········
حال ما بی ان مه زیبا مپرس
ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم
········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········
باید که جمله جان شوی، تا لایق جانان شوی
آنکه به دل اسیرمش
در دل و جان پذیرمش
گر چه گذشت عمر من
باز ز سر بگیرمش
········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········
جان من و جهان من، روی سپید تو شدهست
عاقبتم چنین شود، مرگ من و بقای تو
از تو برآید از دلم، هر نفس و تنفسم
من نروم ز کوی تو، تا که شوم فنای تو
اشعار مولانا
من آنِ تواَم
مرا به من باز مده
········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········
همه را بیازمودم
ز تو خوش ترم نیامد
همه را بیازمودم
ز تو خوش ترم نیامد
شعر کوتاه مولانا
نیست از عاشق کسی دیوانهتر
عقل از سودای او کورست و کر
········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········
خواهم که به عشق تو ز جان برخیزم
وز بهر تو از هردو جهان برخیزم
خورشید تو خواهم که بیاران برسد
چون ابر ز پیش تو از ان برخیزم
خُنُک ان دم که نشینیم در ایوان من و تو
به دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تو
········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بی تو به سر نمی شود
شعر مولانا
من از عالم تو را تنها گزیدم
روا داری که من غمگین نشینم؟!
········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········
سیر نمیشوم ز تو، ای مه جان فزای من
جور مکن، جفا مکن، نیست جفا سزای من
········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········
ای در دل من نشسته بگشاده دری
جز تو دگری نجویم و کو دگری؟!
با هرکه ز دل داد زدم، دَفعی گفت
تو دفع مده که نیست از تو گذری
نظرات شما عزیزان: