امام عليه السلام همين جمله را كه دارد مينويسد من ميخواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم در واقع از شهادت خود خبر ميدهد.
مسئله، مسئلهي امر به معروف و نهي از منكر است.كدام منكر؟
امام حسين عليه السلام براي كدام منكر قيام كرد؟حركت كردن با اين عظمت كه جوانها،كودك شيرخواره و حتّي زن و بچّهي خود را با خود بياورد.
مبارزه با منكري كه از عهدهي هيچكسي جز امام حسين عليه السلام بر نميآمد كه در مقابلش بايستد.
آن منكر نبود مگر خود حكومت. يزيد و دستگاه فاسد بنياميّه منكري بودند كه امام عليه السلام ميخواست با آنها مقابله كند.
اگر همهي مسلمانان در مقابل اين منكر قيام ميكردند ارزش نداشت و نتيجهبخش نبود.ميگفتند كه اينان مردمي عادي هستند كه از حكومت خسته شده و قيام كردهاند.
و اگر همهي بزرگان اسلام قيام ميكردند تأثير نداشت و نتيجهاي عائد نميشد.چرا كه ميگفتند آنها براي جاهطلبي و رياستخواهي به پا خاستهاند.
حتّي اگر خود حضرت ابوالفضل عليه السلام به تنهايي به مبارزهي با آنان ميرفت يا حضرت علياكبر عليه السلام در برابر آنان قيام ميكرد هيچ نتيجهي مؤثّري به دست نميآمد.
تنها كسي كه لازم بود در برابر اين منكر قيام كند و خونش هم ريخته شود، تنها وجود مقدّس امام حسين عليه السلام بود.
منزلت ويژهي سيّدا
لشّهداء عليه السلام نزد پيامبراكرم صلي الله عليه و آله
امام حسين عليه السلام همان امام همامي است كه پيغمبراكرم صلي الله عليه و آله دربارهي شخصيّت والاي او نكتهها فرموده بود و امّت اسلامي هم از موقعيّت ممتاز آن امام نزد خدا و رسولش باخبر بودند.
پيغمبراكرم صلي الله عليه و آله در هر موقعيّت و شرايطي كه پيش ميآمد احترام ويژهاي براي حسين بن علي عليهماالسلام قائل بود؛به طوري كه وقتي او را ميديد با آن كه كودك كم سنّ و سالي بود آغوش پرمهر خود را ميگشود و لبهاي او را ميمكيد و زير گلو و سينهاش را ميبوسيد.
گاهي روي منبر نشسته بود و صحبت ميكرد ناگهان حسين عليه السلام كه كودك پنج شش سالهاي بود از در مسجد وارد ميشد و مثلاً اگر به زمين ميخورد خود پيامبر از منبر پايين ميآمد و او را از روي زمين بلند ميكرد و در آغوش پرمهر خود ميگرفت و روي منبر روي پاهاي خود مينشاند و ميفرمود: اين كودك ريحانهي من است.
و گاهي هم ميفرمود اين پسرم روزي در سرزمين عراق كشته خواهد شد.
و گاه براي تحكيم شخصيّت والاي حسين عزيز خود ميفرمود:
حُسَينٌ مِنّي وَ اَنا مِن حُسَين؛( بحارالانوار،جلد37،صفحهي74. )
حسين از من نشأت گرفته و شخصيّت من نيز ابقايش از حسين نشأت ميگيرد.
يعني حسين است كه شخصيّت آسماني مرا ابقاء ميكند. پيغمبراكرم صلي الله عليه و آله با اين رفتار و گفتار خاصّ و ويژهي خود به آحاد افراد امّت اسلامي عظمت شخصيّت امام حسين عليه السلام را يادآور ميشد و مردم هم به مرور فهميده بودند كه امام حسين عليه السلام اعمال و رفتار و گفتارش تماماً مرضيّ خداي تعالي است و اگر روزي در مقابل يك جرياني بايستد به طور قطع آن جريان ضدّ الهي است.
مردم ميدانستند كه پيامبراكرم صلي الله عليه و آله فرموده است:
حُسَينٌ مِنّي وَ اَنا مِن حُسَين؛
مردم به خوبي فهميده بودند كه قيام امام حسين عليه السلام قيام رسولالله صلي الله عليه و آله و بلكه قيام خداست و به طور قطع و يقين هيچكسي جز حسين عليه السلام چنين موقعيّت ممتاز و شخصيّت والايي را در بين مردم نداشت.بنابراين هر كسي جز حسين بن علي عليهماالسلام رو در روي يزيد ميايستاد به نتيجه نميرسيد.تنها شخصيّت منحصر به فرد امام حسين عليه السلام بود كه نشانگر قيام حقّ و نشاندهندهي اين حقيقت بود كه نقطهي مقابل او جبههي كفر و عناد است.
امام حسين عليه السلام ميدانست كه اگر قيام كند به حسب ظاهر كشته ميشود و مغلوب است.
زيرا آن جمعيّتي كه معاويه طيّ بيست سال حكومتش مطيع و پيرو خود ساخته و همچون سرطان به هر گوشهاي ريشه دوانده بود، مقابله با چنين حكومت ريشهدارِ بر همه جا گستردهاي جز با قيام امام حسين عليه السلام ممكن و ميسّر نيست و بي شك شخص او بايد كشته شود تا مردم بفهمند كه يزيد نه تنها امام حسين عليه الس
و شكستن اين سدّ و افشاي باطن پليد آنان امر بسيار مهمّي بود كه مردم حقيقت را بفهمند و بدانند كه اسلام حقيقي اين اسلام نيست.اين مرامي كه يزيد از آن دفاع ميكند مرام الهي نيست،بلكه كفر است كه منافقانه در لباس اسلام ظاهر شده است.از اين رو آن حضرت ميفرمود ميخواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم، و صريحاً نميفرمود كجا ميروم.
تصميم امام عليه السلام حركت از مدينه به سوي مكّه
در ابتداي امر براي وداع، كنار قبر پيغمبر صلي الله عليه و آله رفته و با آن حضرت نجوايي ميكند:
قَدْ حَضَرني مِنَ الاَمْرِ ما عَلِمْتَ يا رَسولَ الله؛( بحارالانوار،جلد44،صفحهي328 .)
يا رسول الله من قصد رفتن دارم،شرايطي پيش آمده كه نميتوانم در كنار قبر مطهّرت بيش از اين اقامت داشته باشم...
و امام عليه السلام از مدينه حركت كرد و به مكّه آمد و مدّت چهار ماه در اين شهر اقامت داشت(از ماه شعبان تا هشتم ذيحجّه).
طيّ اين مدّت آن حضرت جلساتي تشكيل داد و به آگاه كردن مردم اهتمام ورزيد.نامههايي به اطراف فرستاد و سخنرانيهايي فرمود.
تصريح سيدالشهداء عليه السلام به شهادت خود در اين سفر
اَلحَمدُلِلّهِ وَ ما شاءَاللهُ و لا قُوَّة الاّ بِاللهِ. خُطَّ الْمَوتُ عَلي وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ القِلادَة عَلي جِيدِ الفَتاة؛
... مرگ براي همهي مردم قطعي و مسلّم است و همه خواه و ناخواه ميميرند.مرگ در راه حقّ براي انسانهاي آزاده زينت است همچون گردنبندي كه براي زن جوان زينت است.
ميبينيم كه سخن از مرگ است،سخن از اين نيست كه من حكومت تشكيل ميدهم.بعد هم فرمود:
وَ ما أَوْلَهَني اِلَي اَسلافِي اشْتياقَ يَعقُوبَ اِلَي يُوسُفَ وَ خِيرَ لي مَصْرَعٌ اَنَا لاقيهِ؛
چقدر اشتياق ديدار گذشتگانم در دلم پيدا شده،همچنان كه يعقوب عليه السلام به ديدار يوسف عليه السلام اشتياق داشت.مشتاق ديدار جدّم، پدرم،مادرم و برادرم هستم. و بعد هم فرمود: براي من شهادتگاهي در نظر گرفته شده است كه به سوي آن ميروم.
بعد هم جملهي روشنتري فرمود:
وَ كَأَنِّي بِاَوصالِي تَتَقَطَّعُها عُسْلانُ الْفَلَواتِ،بَينَ النَّواويسِ وَ كَربَلاءَ، فَيَمْلَأَنَّ مِنِّي اَكْراشاً جُوفاً وَ اَجْرِبَة سُغْباً؛
گويي ميبينم كه به همين زودي گرگهاي بيابان كربلا به من حمله كردهاند و بندبند اعضاي بدنم را از هم جدا ميكنند و عطش دروني خود را با كشتن من فرو مينشانند.
لا مَحِيصَ عَنْ يَومٍ خُطَّ بِالقَلَمِ. رِضَي اللهِ رِضانا اَهلَ الْبَيْت؛
از چنين روزي كه قلم تقدير بر آن گذشته راه گريزي نيست؛ما اهل بيت همان را ميپسنديم كه خدا ميپسندد.
نَصْبِرُ عَلَي بَلائِه وَ يُوَفّينا اُجُورَ الصّابِرين؛
هرگونه حادثهي سنگين پيش بيايد ما صبر ميكنيم و خدا هم اجر و مزد صبركنندگان را به ما عنايت خواهد كرد.
و در جملهي آخر سخن به طور كاملاً روشن فرمود:
مَنْ كانَ باذِلاً فينا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَي لِقاءِ الله نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنا، فَاِنّي راحِلٌ مُصْبِحاً اِنْ شاءَ الله؛( اللهوف، سيّدبن طاووس،صفحات25و26.)
اينك در ميان جمع ما هر كس جان بر كف آمادهي شهادت است و خود را براي مرگ و ملاقات الهي مهيّا ساخته به همراه ما كوچ كند كه من فردا صبح به ياري خداوند حركت ميكنم.
طلب ياري از حُجّاج حاضر در مكّه
و در جملهي ديگر خود در مجمع عمومي حجّاج فرمود:
اي مردم!من از شما كمك ميطلبم امّا نه كمك مادّي،از شما كمك انساني ميخواهم.البتّه تصوّر نكنيد كه من در اين سفر فاتح خواهم بود و افرادي كه مرا همراهي كردهاند در ظلّ حكومت من به مقام و منصبي نائل ميشوند.نه، اين طور نيست.من از كساني تقاضاي ياري دارم كه جان بر كف بخواهند در راه من خون دل بريزند.
من مُهْجه ميخواهم.
نفرمود من اسب و نيزه و پول و شمشير ميخواهم.
مُهجه آن خون قلبي است كه حيات انسان به آن بستگي دارد. همان را بايد بريزيد تا حيات ديني شما و حيات اخروي شما محفوظ بماند.من ياراني ميخواهم كه جان بركفند و خون دل خود را در راه دين ميريزند.كسي فكر نكند اگر با من بيايد باعث فتح و پيروزي و زنده ماندن من ميشود. شما چه بياييد و چه نياييد من كشته ميشوم.
آنچه لازم است ريخته شدن خون من است.
من فقط ميخواهم شما را از اين حضيض ذلّت مادّي كه اسير آن شدهايد بِرَهانم.ميخواهم شما را از اين خواري و ذلّت و انحطاط در شهوات نفساني بيرون بياورم.شما را به اوج قرب خدا برسانم.شما را به پرواز درآورم.هدف من اين است كه شما را حركت بدهم و به خدا نزديك كنم.آگاه باشيد.آن كس كه خود را آماده كرده است كه به ديدار خدا نائل شود فردا با من حركت كند كه من فردا صبح روندهام.
اين سخنراني در روز هفتم ماه ذيحجّه ايراد شده و روز هشتم روز حركت بوده است.اين تصميم و اقدام بسيار تكاندهنده بود،زيرا روز هشتم همهي حاجيان وارد مكّه ميشوند.من فردا كه روز ورود همهي حجّاج است بيرون ميروم.خوب همهي اينها نشاندهندهي اين است كه اي مردم، بدانيد منِ حسين براي كشته شدن ميروم.
وظيفهي حجّاج ياري حسين عليه السلام است و بس
امسال، وظيفهي شما غير از اين است.وظيفهي شما همراهي كردن با من است.امسال مطاف شما جاي ديگر است. مسعي و قربانگاه و رمي جمرات شما بايد جاي ديگري باشد.
به هر حال مطلب براي همه كاملاً روشن شد.روز هشتم ذيحجه بارها را بستند.
فَرَزدق شاعر ميگويد: سال شصتم هجري بود كه به مكّه ميآمدم و مادرم را به مكّه ميآوردم.نزديك حرم كه رسيدم ديدم كارواني از مكّه بيرون ميآيد.بارها را بستهاند. تعجّب كردم. امروز همه وارد مكّه ميشوند،كيست كه از مكّه بيرون ميرود؟ گفتند كاروان امام حسين عليه السلام است.من تعجّبم بيشتر شد.حجّت خدا،پسر پيغمبر،روز هشتم ذيحجّه از حرم بيرون رفتن يعني چه؟
با عجله آمدم خدمت حضرتش رسيده، عرض ادب نموده، سلام كرده، عرض كردم:يابن رسول الله خير است،عازم كجا هستيد؟
فرمود: اگر ميماندم دستگير و كشته ميشدم و حرمت حرم هتك ميشد. براي حفظ حرمت كعبه از مكّه بيرون ميروم.بعد آن حضرت از من سؤال كرد تو از كجايي؟گفتم: من مردي از عربم.بيش از اين نپرسيد.فرمود: از كوفه چه خبر؟ گفتم از شخص مطّلعي پرسيدي؛ همين قدر به شما بگويم:
قُلُوبُ النّاس مَعَك وَ اَسْيافُهُمْ عَلَيك؛( مثيرالاحزان،اِبن نماصفحهي40.)
دلهاي مردم با تو و شمشيرهايشان عليه تو است.
همهي اين سخنان و ملاقاتها براي توجّه دادن به اين نكته است كه كسي خيال نكند امام عليه السلام براي به حاكميّت رسيدن و تصرّف حكومت قصد قيام دارد، تا آنها هم به دنبال امام آمده، به مقام و منصبي برسند.
امام عليه السلام از شهادت خود خبر ميدهد
اَيُّهَا النّاسُ، اِنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الاَمرِ ما قَدْ تَرَوْنَ، و اِنَّ الدُّنْيا قَدْ تَغَيَّرَتْ...؛( تاريخ الامم و الملوك طبري،جلد4،صفحهي305؛ اللهوف، صفحهي32.)
ظاهراً اين خطبه بعد از شهادت مسلم عليه السلام و هنگام برخورد با حرّ رياحي ايراد شده است.
امام عليه السلام همانجا بين مردم ايستاد تا مردم با حواس جمع بشنوند كه فردا نگويند ما به اميدي آمدهايم.
با صداي رسا فرمود:اي مردم، ميبينيد كار به كجا رسيده،دنيا دگرگون شده، كارهاي خوب پشت كرده،كارهاي زشت رو آورده.
از اين دنيا چيزي باقي نمانده مگر به اندازهي قطرهي آبي كه ته كاسهي پر از آب واژگونشده باقي ميماند.
كنايه از اين كه اي مردم بدانيد از عمر ما هم چيزي باقي نمانده و به زودي عازم سراي باقي خواهيم شد.
نظرات شما عزیزان: